۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

گاهی آدم 90

گاهی آدم تازه بعد از اینکه یک چیزیش را می دزدند پی به ارزش آنچه تا دیروز دوزار نمی ارزیده می برد؛ مثلا نمونه اش همین «قاپ».

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

گاهی آدم 89

گاهی آدم دلش می‌گیرد از اینکه زادگاهش جزئی از «سایر مناطق کشور» دانسته می‌شود که هیچ «پدیده خاصی» برای آن‌ها پیش‌بینی نمی‌شود.

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

گاهی آدم 88

گاهی آدم می‌فهمد هنگامی که دارد «می‌شکند» بهتر است از مجالس شادی دوری کند، چون ممکن است با تشویق حضار مواجه شود و زودتر بشکند.


پی‌نوشت: بشکن بشکن است، باشه! من می‌شِکنم، به به!

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

گاهی آدم 85

گاهی آدم همه چیزش با هم تمام می‌شود؛ اعم از شامپو و چایی و سیگار و شارژ و روغن و رابطه و... . اینطور می‌شود یک آدم همه چیز تمام.

داستانک 1

ساعت دو نصف شب است و دارم زور می‌زنم بخوابم. سرم درد می‌کند و هوا گرم است. صدایش در گوشم می‌پیچد، می‌چرخم، صدا هم می‌چرخد، خورم را لای پتو می‌پیچم تا دستش به بدنم نرسد، تا صدایش را نشنوم. صدا اما دست بردار نیست؛ می‌چرخد و می‌پیچد و با تاریکی و گرما همدست می‌شود. دلم را به دریا می‌زنم، پتو را کنار می‌زنم و بدنم را در اختیارش می‌گذارم بلکه بگذارد بخوابم. مشغول که می‌شود یادم می‌آید لامصب سیرمانی هم ندارد. چاره چیست؟ فردا صبح هم می‌دانم باز مرا مثل یک روسپی رها می‌کند و می‌رود و من تمام بدنم می‌سوزد و می‌خارد، و روزم با این سؤال شروع می‌شود که: پشه‌ها روزها کجا می‌روند؟

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

گاهی آدم 82

گاهی آدم پیش خودش می‌گوید آن قدیمی‌ها حق داشته‌اند که برای ارتباط با عوالم «بالا» از آتش‌های بزرگ استفاده می‌کرده‌اند؛ صدا و تصویر را می‌توان به لطایف‌الحیلی نشنیده و ندیده گرفت، حتی می‌توان خود را به نفهمیدن زد، اما دود که خانه‌ را پر کند ناچاری عکس‌العمل نشان دهی.