۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

گاهی آدم 274

گاهی آدم از خودش می‌پرسد: «به نظر تو در این فیلم‌های فوق العاده که موسیقی فوق العاده دارند، به عنوان مثال همکاری‌های سرجیو لئونه با انیو موریکونه، فیلم برای موسیقی ساخته شده یا موسیقی برای فیلم؟ یا پدرخوانده مثلاً؟ یا دیگر از این دست؟ ها؟ چی فکر می‌کنی؟» خودش یک لبخندی می‌زند، بدون آنکه به آدم نگاه کند می‌رود پای سماور، و در همان حالی که دارد برای خودش چایی می‌ریزد، رو به شیر سماور می‌گوید: «به قول مولوی:  دانه‌ی معنی بگیرد مرد عقل، ننگرد پیمانه را چون گشت نقل... برای تو هم بریزم؟»  آدم «اوهوم»ی می‌گوید و در خودش فرو می‌رود.

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

گاهی آدم 273

گاهی آدم به خودش می‌گوید: «مام یه روزی به یه کار این دنیا میایم دیگه؛ ها؟» خودش، همانطور که نشسته، سرش را بالا می‌آورد، زل می‌زند به آدم و می‌گوید: «آره که میایم، اگه نه که نبودیم. منتها سؤال اینجاس که به چه کارش؟» آدم دست خودش را می‌گیرد بلند می‌کند، می‌نشیند جای خودش، و خیره می‌شود به سه کنج اتاق.

۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

گاهی آدم 272

گاهی آدم به خودش می‌گوید: «آخه واسه کّی؟ واسه چّی؟» خودش یک نگاهی به در و دیوار می‌اندازد، چشمانش را می‌بندد، هوا را با شدت از بینی تو می‌دهد و همزمان چشمانش را باز می‌کند، با دستش دور و بر دهان و چانه‌اش را می‌خاراند، باز چشمانش را می‌بندد، با دو دستش صورتش را می‌پوشاند، دست‌ها را برمی‌دارد، می‌نشیند، پا روی پا می‌اندازد و زل می‌زند به آدم؛ با دستی که با کفَش محدوده‌ی زیر بینی تا زیر چانه را پوشانده و با آرنجش کله و بالاتنه را را یکوری تکیه داده روی دسته‌ی صندلی.

۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

گاهی آدم 271

گاهی آدم یادش می‌رود دلش را بعد از باز کردن و استفاده، ببندد و در یخچال نگه‌داری کند؛ بیرون می‌ماند و باز می‌ماند و می‌پوسد.