۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

گاهی آدم 311

گاهی آدم هرچه فکر می‌کند چیزی برای فکر کردن پیدا نمی‌کند. می‌خواهد به فکر نکردن فکر کند، ولی هیچ نقطه‌ی شروعی پیدا نمی‌کند. چون هیچ تصوری از فکر نکردن ندارد، چون هیچ تصوری از فکر نکردن در هیچ جای جهان وجود ندارد. می‌خواهد فکر نکند، نمی‌تواند. چون نمی‌داند فکر نکردن چگونه است. چون هیچ تصوری از فکر نکردن ندارد، چون هیچ تصوری از فکر نکردن در هیچ جای جهان وجود ندارد. سر آخر به این فکر می‌کند که شاید بهترین کار همان است که خودش را با آشغال‌ها ببرد بگذارد دم در.

به ناله کار میسر نمی‌شود سعدی؛

قدم از قدم که برمی‌داشت آسفالت خیابان ناله‌ای سر می‌داد. انگار با پا رفته باشی روی گرده‌ی کسی جهت ماساژ. روی گرده‌ی کسی راه بروی و او هی با هر فشار کف پا، که حالا قولنجی را بشکند یا نه، ناله‌ای سر دهد که حالا یا آخیش، یا آرامتر. آسفالت هم اینطوری ناله می‌کرد. نگاهش را انداخت وسط خیابان. آنجا که ماشین‌های سنگین و سنگین‌تر، (چون ماشین سبک نداریم) با سرعت می‌گذشتند و خیابان جیکش هم درنمی‌آمد. حالا زیر قدم‌های توخالی او به نک و نال افتاده بود. لحظه‌ای ایستاد و به آسفالت خیره شد. بدون هیچ واکنشی مبنی بر اتخاذ تصمیمی جدید، به نزدیک‌ترین کارگاه ساختمانی رفت، دریل و کمپرسور و کل دم و دستگاه آسفالت‌سوراخ‌کُنی را دزدید، و خیابان را شخم زد. و گفت: حالا بنال.

بی‌فایدگی خر است.

بی‌فایده. [ ی ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فایده ) بی‌مصرف. بیهوده. بی‌اثر و بی‌حاصل. (ناظم الاطباء). غیر مفید. ناسودمند.
|| نالایق. (ناظم الاطباء). 
رجوع به فایده شود.
فایده. [ ی ِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) فائدة. سود. بهره. نتیجه: این قصه هرچند دراز است در او فایده‌ها ست. (تاریخ بیهقی).
 رجوع به فائده شود.
فائده. [ ءِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن. ج، فوائد. (منتهی الارب ). حاصل. نتیجه. نفع. سود. ثمر. بر. بار. 
رجوع به فایده و ترکیبات آن شود.
بی‌فائده. [ ءِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فائده ) بی نفع. غیرمفید. ناسودمند. بی فایده: امر دالغ؛ کار بی‌فائده. 
(منتهی الارب): کوشش بی‌فائده ست وسمه بر ابروی کور. (سعدی).
رجوع به بی‌فایده شود.
 

۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

وقتی می‌خواهی بروی: یازدهُم

وقتی می‌خواهی بروی
[می‌دانم
باز همان حرف‌های همیشگی
می‌دانم
هیچی نگو]
اصلاً حرفش را نزن
حتی فکرش را هم نکن
نشسته‌ایم دور هم
یا ایستاده‌ایم دور هم
هستیم دور هم
کجا می‌خواهی بروی؟
ولی خب اگر تصمیمت را گرفتی
و دیدی نمی‌شود نروی، و حتماً باید بروی
لازم است نکاتی را به تو گوشزد کنم
[که البته خودت بهتر از من آنها را می‌دانی
و این گفتنِ من
صرفاً جنبه‌ی طی مراحل اداری را دارد
و اتفاقاً خوب است که این مراحل اداری هست
که اگر بر فرض محال
یا بر فرض مثال
اگر رفتی
باز در طی این مراحل اداری
رفتنت هی به تعویق بیافتد
یا اثراتش دیرتر آشکار شود
که البته وقتی تو بخواهی بروی
از لحظه‌ای که بخواهی بروی
هیچ چیز دیگر آن چیز سابق نخواهد بود
می‌دانم
می‌دانم
گیر نده]
مثلاً یکیش را که الآن خاطرم هست
این که
وقتی می‌خواهی بروی
یا بهتر بگویم
وقتی می‌روی
همه چیز می‌رود
یعنی همه چیز را با خود می‌بری
و من هم خودم جزو همه چیزم
هرچند یک جزء بسیار کوچک باشم
پس، مهربان؛
وقتی می‌خواهی بروی،
بدان و آگاه باش
[که البته می‌دانم می‌دانی و آگاهی]
که من هم با تو خواهم آمد
یعنی در واقع تو مرا با خود خواهی برد
متوجهی؟
حالا باز وقتی خواستی بروی،
خودت حساب و کتاب کن
که بروی، یا نروی؛

به هر شکل،
ما در رکابیم.

گاهی آدم 310

گاهی آدم پس از آنکه با کلی زور زدن دست پیش را می‌گیرد، به خودش می‌گوید:‌ «خب حالا چی؟» خودش چشم گشاد می‌کند و ابروهایش را تا حد ممکن بالا می‌برد و سرش را تکان می‌دهد. آدم می‌گوید: «هه!» و دست پیش را ول می‌کند تا برود به امان خدا. بعد خودش را برمی‌دارد تا با آشغال‌ها بگذارد دم در.