۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

گاهی آدم 332

گاهی آدم فکر همه جایش را می‌کند، ولی باز می‌خورد. از همان جایی که فکرش را هم نمی‌کند می‌خورد. مثل همیشه. اضافه‌اش می‌کند به فهرست جاهایی که باید فکرشان را بکند. و می‌کند، و باز می‌خورد. از همان جایی که باز فکرش را هم نمی‌کند.
قضیه این است که آدم نمی‌خورد، اگر و فقط اگر فکر همه جایش را بکند. پس اگر خورده، یعنی چی؟ یعنی فکر همه جایش را نکرده. یا کرده، دل نداده. این است که آدم هرکاری می‌کند، باید دل بدهد به آن کار. اگر می‌خواهد فکر همه جا را بکند، باید فکر همه جا را بکند. درست و حسابی هم بکند. نه اینکه مثلاً بگوید: «ئه! این؟ نه بابا... این که دیگه که نه که. آره بابا... این نه.» چون آن "این" دقیقاً همان جایی ست که قرار است ازش بخورد. همیشه آن این همین است. همیشه در تمام طول تاریخ در سرتاسر جهان از مرد و زن و پیر و جوان.

۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

حال همه خوب باشه، مام بد نباشیم؛

به عنوان مثال اگر انسان از دریچه‌ی حافظ وارد سعدی بشود، حرکتی خلاف مسیر خودبخودی کرده است. چون حافظ بعد از سعدی آمده است. برای این حرکت خلاف خودبخودی، لازم است به انسان انرژی داده شود. یعنی حرکت خودبخودی در مسیر زمان اینطوری است که یک چیزی از اول می‌آید و به سمت آخر می‌رود. مثلاً همین شعر. یا به طور کلی هنر. از یک جایی که می‌شود اول هنر، وارد زمان شده است، و به سمت یک جایی که می‌شود آخر هنر در حرکت است. انسان‌ها می‌روند و وارد این جریان می‌شوند و در آن و با آن یا در آن و خلاف آن حرکت می‌کنند. یعنی برای حرکت خب لازم است در آن باشند، حالا ممکن است با آن و در مسیر آن بروند به سمت آخر، یا ممکن است طی فعل و انفعالاتی در مسیر برعکس آن حرکت کنند و به سمت اول بروند. حالا نه که حتماً تا خود اول اول بروند، ولی خب حرکت خلاف مسیر، حرکت خلاف مسیر است و هرچقدر که باشد قشنگ معلوم است. حالا حرکت برعکس کی اتفاق می‌افتد؟ وقتی به انسان انرژی غلبه بر انرژی جریان داده شده باشد. که عرض کردم، به عنوان مثال، حرکت از دریچه‌ی حافظ، به عبارتی عبور از دریچه‌ی حافظ به سمت سعدی، حرکت خلاف مسیر طبیعی است. نیازمند صرف انرژی است. انسان با یک سطح انرژی‌ای وارد دریچه‌ی حافظ می‌شود، طبیعیش این است که همراه با آن برود و بیاید تا برسد به حالا، ولی یک اتفاقی می‌افتد که به جای اینوری، آنوری برمی‌گردد به سمت سعدی. حرکت خلاف مسیر خودبخودی کرده، پس یک انرژی‌ای گرفته است. لاجرم سطح انرژی‌اش رفته بالاتر. در واقع انگار آب سرد آرامی بوده توی لوله، که از یک پمپی تلمبه‌ای چیزی رد شده، ناگهان قوت و شدت گرفته رفته تا اعماق دیگ سعدی، و به کلی بخار شده و حجمش زیاد شده به طوری که ناچار از دیگ هم خارج شده و باز خلاف مسیر رفته و رفته و رفته، تا رسیده به مولوی در ایستگاه انجام کار. آنجا رفته و حالا شفتی توربینی چیزی بوده چرخانده، پیستون میستونی چیزی بوده تکان داده، یک اثری روی محیط گذاشته، یک کار مثبتی، [مثبت یک علامت ریاضی و یک مفهوم فیزیکی است که به طور قراردادی تعیین می‌شود] بله، یک کار مثبتی کرده و شادان و خرم خستگی در کرده است. انجام کار، یعنی مقداری انرژی از دست داده، ولی باز آنقدر نا داشته که خلاف مسیرتر برود و یک توسری از عطار بخورد و باز بشود همان آبی که بود و بیافتد توی سیکل تا بلکم بفهمد قضیه چیست.
[برای مطالعه: حالا جالب است بدانیم تمام آبی که توی این نیروگاه موجود است و همچنان هم برقرار است و خیلی هم آب خوب و مناسبی است، روزی در مسیری طبیعی، از فیلتر فردوسی گذشته است.]
غرض اینکه در کل، حرکت خودبخودی، تنها راه حرکت نیست، و نیز برای حرکت خلاف مسیر، لازم نیست انسان از مسیر خارج بشود و از توی ساحل برگردد. یک جاهایی یک گره‌هایی هست، مثل میانبُرهای قارچ‌خور، که به انسان امکان می‌دهد در مسیر برعکس هم حرکت کند. به عبارتی حرکت طبیعی زمان و زبان را خیلی مهم نشمارد، و متوجه به معنا باشد. برود، بیاید، بماند برای خودش حال کند، بچرخد، بخندد، برقصد، برگردد، برود، بیاید، برگردد، بالا پایین چپ راست، و خوشحال‌تر باشد.
الکی.