گاهی آدم [آبِ توی] دلش را باید یک تکانی بدهد تا قند بهتر در آن آب بشود.
۱۳۹۳ مهر ۲۵, جمعه
۱۳۹۳ مهر ۲۳, چهارشنبه
گاهی آدم 339
گاهی آدم آنقدر در خودش فرو میرود که پاک در خودش گم میشود؛ در این موقعیت اگر شانس بیاورد و در خودش خفه نشود، میتوان امید داشت روزی برگردد. ممکن هم هست یک عمر به خوبی و خوشی در خودش بماند. ولی بیشتر اینطوری میشود که اگر شانس آورده باشد و در خودش خفه نشده باشد، از خودِ یک آدم دیگر، که او هم البته در خودش فرو رفته بوده قبلاً و هنوز بازنگشته، خارج میشود. البته باز این هم احتمالش کم است ولی امان از آن روزی که آن آدم دیگر شانس آورده باشد و در خودش خفه نشده باشد و بیشتر شانس آورده باشد و به خودِ خودش بازگردد. دو پادشاه در یک اقلیم که نگنجند، که البته احتمالش خیلی خیلی کم است.
به عنوان نتیجه میتوانیم بگوییم که آدم خیلی در خودش فرو نرود، یا اگر رفت، حواسش باشد در خودش گم نشود، یا اگر شد شانس بیاورد در خودش خفه نشود، یا اگر شد که هیچی دیگه، ولی اگر نشد ناامید نشود. خدا بزرگ است و آدمها زیاد و در عمق به هم مربوط.
۱۳۹۳ مهر ۱۵, سهشنبه
گاهی آدم 338
گاهی آدم زیاد که فکر میکند و فکرهای سنگین که میکند، یا حوصله که ندارد، یا استرس که دارد، در کل، مغزش که خیلی سنگین میشود، یا خیلی که سبک میشود، دست[ان]ش را میگذارد زیر چانهاش تا سرش نیفتد. به باد نرود.
اشتراک در:
پستها (Atom)