وقتی میخواهی بروی
میدانی،
وقتی میخواهی بروی
یعنی در وقتی که میخواهی بروی
دو تا تو هست
یکی تویی که میخواهی
یکی تویی که بروی
در حالی که تو یک تو بیشتر نیستی
هزارتا تو هم که باشی،
چون تویی،
یکی بیشتر نیستی
هزارتا هستی ها!
ولی یکی بیشتر نیستی
چرا؟
آفرین.
چون تویی.
حالا نه که چون تویی ها!
هر تویی که باشد
هزارتا هم که باشد
یکی بیشتر نیست.
عرض میکردم،
یکی تویی که میخواهی
یکی تویی که بروی
اما چون تو یکی هستی
باید اول بخواهی، بعد بروی
نه که نتوانی بروی ها
چون اگر بخواهی، یعنی اگر بتوانی بخواهی،
یعنی میتوانی.
ولی اول باید بخواهی. یا بتوانی که بخواهی.
چه کسی می تواند بخواهد یک کاری را بکند؟
کسی که میتواند آن کار را بکند.
چون کسی که نمیتواند، نمیتواند که بخواهد.
ممکن است دوست داشته باشد،
ولی او تا وقتی که نخواسته، دارد دوست میدارد که بتواند بخواهد
چون یک جایی در اعماقش میداند
که اگر بتواند بخواهد، خواهد توانست و کار تمام است
چون خواستن توانستن است
ولی این توانی که با آن میتوانی بخواهی یک کاری را بکنی
با آن توانی که با آن میتوانی آن کار را بکنی، فرق دارد
مثلاً این توان الکتریکی ست
آن توان گرمایی فی المثل
مثال است
منظور اینکه منبع متفاوتی دارند
یعنی راستش من اینطور فکر میکنم
شاید هم اینطور نباشد
که البته مهم نیست.
غرض این که با این همه تفاسیر و تفاصیل،
وقتی میخواهی بروی
یک تو میخواهی بروی، میتوانی که بخواهی بروی
پس یعنی میتوانی که بروی.
یک تو میروی.
و این تو، همان تویی که تویی.
پس وقتی میخواهی بروی
میتوانی بروی.
[حالا یک سؤال دیگری هم دارم که البته خیلی مهم نیست
در حد پرانتز آخر کار
و آن اینکه حالا،
بگو ببینم
وقتی میخواهی بروی،
من میدانم که میخواهی بروی یا نه اگه راس میگی؟]
میدانی،
وقتی میخواهی بروی
یعنی در وقتی که میخواهی بروی
دو تا تو هست
یکی تویی که میخواهی
یکی تویی که بروی
در حالی که تو یک تو بیشتر نیستی
هزارتا تو هم که باشی،
چون تویی،
یکی بیشتر نیستی
هزارتا هستی ها!
ولی یکی بیشتر نیستی
چرا؟
آفرین.
چون تویی.
حالا نه که چون تویی ها!
هر تویی که باشد
هزارتا هم که باشد
یکی بیشتر نیست.
عرض میکردم،
یکی تویی که میخواهی
یکی تویی که بروی
اما چون تو یکی هستی
باید اول بخواهی، بعد بروی
نه که نتوانی بروی ها
چون اگر بخواهی، یعنی اگر بتوانی بخواهی،
یعنی میتوانی.
ولی اول باید بخواهی. یا بتوانی که بخواهی.
چه کسی می تواند بخواهد یک کاری را بکند؟
کسی که میتواند آن کار را بکند.
چون کسی که نمیتواند، نمیتواند که بخواهد.
ممکن است دوست داشته باشد،
ولی او تا وقتی که نخواسته، دارد دوست میدارد که بتواند بخواهد
چون یک جایی در اعماقش میداند
که اگر بتواند بخواهد، خواهد توانست و کار تمام است
چون خواستن توانستن است
ولی این توانی که با آن میتوانی بخواهی یک کاری را بکنی
با آن توانی که با آن میتوانی آن کار را بکنی، فرق دارد
مثلاً این توان الکتریکی ست
آن توان گرمایی فی المثل
مثال است
منظور اینکه منبع متفاوتی دارند
یعنی راستش من اینطور فکر میکنم
شاید هم اینطور نباشد
که البته مهم نیست.
غرض این که با این همه تفاسیر و تفاصیل،
وقتی میخواهی بروی
یک تو میخواهی بروی، میتوانی که بخواهی بروی
پس یعنی میتوانی که بروی.
یک تو میروی.
و این تو، همان تویی که تویی.
پس وقتی میخواهی بروی
میتوانی بروی.
[حالا یک سؤال دیگری هم دارم که البته خیلی مهم نیست
در حد پرانتز آخر کار
و آن اینکه حالا،
بگو ببینم
وقتی میخواهی بروی،
من میدانم که میخواهی بروی یا نه اگه راس میگی؟]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر