گاهی آدم فکر همه جایش را میکند، ولی باز میخورد. از همان جایی که فکرش را هم نمیکند میخورد. مثل همیشه. اضافهاش میکند به فهرست جاهایی که باید فکرشان را بکند. و میکند، و باز میخورد. از همان جایی که باز فکرش را هم نمیکند.
قضیه این است که آدم نمیخورد، اگر و فقط اگر فکر همه جایش را بکند. پس اگر خورده، یعنی چی؟ یعنی فکر همه جایش را نکرده. یا کرده، دل نداده. این است که آدم هرکاری میکند، باید دل بدهد به آن کار. اگر میخواهد فکر همه جا را بکند، باید فکر همه جا را بکند. درست و حسابی هم بکند. نه اینکه مثلاً بگوید: «ئه! این؟ نه بابا... این که دیگه که نه که. آره بابا... این نه.» چون آن "این" دقیقاً همان جایی ست که قرار است ازش بخورد. همیشه آن این همین است. همیشه در تمام طول تاریخ در سرتاسر جهان از مرد و زن و پیر و جوان.