وقتی میخواهی بروی،
وقتی میخواهی بروی...
وقتی میخوا.. حتی فکرش را هم نکن
حتی حرفش را هم نزن
نه اینکه بخواهم بگویم: «حالا هستیم دور هم، کجا میخواهی بروی؟»
و نه اینکه مراحل اداری و این چیزها را بخواهم بگویم
که خلاصهی همهشان میشود اینکه نروی
و خب این اصلاً موضوعیت ندارد
اینکه تو بروی یا نروی
بخواهی یا نخواهی
باز نه اینکه بخواهم بگویم تو هنوز نیامدهای که بخواهی بروی
یا اینکه نخش دست من است کجا میخواهد برود
یا اینکه هزاران حرف و سخن دیگر
که آدم به خودش میگوید هروقت خواستی بروی آنها را به تو بگوید
یا اصلاً وقتی میخواهی بروی به تو بگوید آدم آن حرفها را
یا بهتر بگویم
تمام حرفهایی که در تمام جهانها در تمام زمان ها در تمام مکانها
یکی خواسته برود و یکی دیگر آن حرفها را به او گفته
تمام آن حرفها
حرف من هم هست
و البته حرف من اینها نیست
حرف من آن چیزی ست که نمیدانم چطور باید بگویمش
و اصلاً آیا باید بگویم؟
بله باید بگویم.
حرف من این است که ای مهربان، ای مهربانترین
ای لطافت
[ووی ووی]
پیوندهای تو ناگسستنیست
چون لطیف است
و این هم چون تو لطیفی
ای لطیفه
ای آخرین لطیفهی تمام زبانها
[ای ووووی ای وووی]
یعنی راستش میخواهم بگویم
نه که نخ تو در دست من باشد، که بخواهم بگویم وقتی میخواهی بروی، کجا میخواهی بروی؟
نه.
میخواهم بگویم وقتی میخواهی بروی،
از کجا به کجا میخواهی بروی؟
[دارم اینها را به خودم میگویم ها البته بیشتر]
[که یادم نرود]
بله.
چرا من اصلاً به وقتی که تو میخواهی بروی فکر می کنم؟
چرا فکر میکنم باید حتماً یک حرفی بزنم وقتی میخواهی بروی
مثل تمام آن حرفهایی که تمام آدمها در تمام جهانها در تمام زمانها در تمام مکانها
به آنهایی که میخواستهاند بروند، یا میخواهند بروند گفتهاند یا میگویند
چون اصلاً لازم نیست
خودم را میگویم و تو را
که اصلاً رفتن تو چیزی نیست که من بخواهم نگران آن باشم
چون تا وقتی که تو هستی،
من هم هستم
و وقتی که تو نیستی،
دو حالت دارد:
یا من هم نیستم،
که وقتی نیستم، نیستم دیگر.
نیست را چه به این حرفها؟
و یا هستم
که اگر هستم
یعنی تو هم هستی
که وقتی تو هستی، دیگر این حرفها برای چیست؟
من راستش تازه اینها را فهمیدهام
چون قبلاً فکر میکردم وقتی بخواهی بروی
و بروی
دیگر نیستی
و من بدون تو به گا خواهم رفت
در حالی که در بدترین حالت من هم بدون تو نیستم
و نیست به چه گایی میخواهد برود وقتی نیست؟
که حالا البته این خودش یک نکتهای دارد
که نکته اش در آن سؤالی ست که «از کجا به کجا می خواهی بروی؟»
و در آنجا که «پیوندهای تو ناگسستنی ست»
یعنی خلاصه اینکه تو هستی و من هستم،
که یعنی حالا هستیم
اگر بخواهی بروی
می خواهی بروی جایی که من نیستم؟
خب این ممکن نیست
چون آن پیوندها ناگسستنی ست
میخواهی جایی بروی که اینجا نیست؟
اجازه بده من از تو بپرسم،
اصلاً جایی که تو نیستی جاست؟
هست اصلاً همچین جایی؟
یعنی مثلاً تو یک جایی باشی و یک جای دیگری نباشی
بعد من در آن جایی باشم که تو نیستی؟
خب این ممکن نیست
چون اگر من هستم در یک جایی،
که یعنی تو هستی
چون من اینطوری شده که بدون تو نیستم
از اول هم اینطوری بوده
من تازه فهمیدهام
و وقتی من هستم و تو هستی،
دیگر چه کار به آن جاهایی دارم که تو نیستی؟
چون من هم آنجاها نیستم
و من با جایی که نیستم چه کار دارم؟
من با تو کار دارم
پس اگر هر جایی در جهان هست که من در آن هستم
یعنی تو هم در آنجا هستی.
حالا دقیقاً نمیدانم چطوری
اصلاً شاید هم اینطوریها نباشد.
نمیدانم،
شاید هم نه، باشد.
خدا بهتر میداند.
وقتی میخواهی بروی...
وقتی میخوا.. حتی فکرش را هم نکن
حتی حرفش را هم نزن
نه اینکه بخواهم بگویم: «حالا هستیم دور هم، کجا میخواهی بروی؟»
و نه اینکه مراحل اداری و این چیزها را بخواهم بگویم
که خلاصهی همهشان میشود اینکه نروی
و خب این اصلاً موضوعیت ندارد
اینکه تو بروی یا نروی
بخواهی یا نخواهی
باز نه اینکه بخواهم بگویم تو هنوز نیامدهای که بخواهی بروی
یا اینکه نخش دست من است کجا میخواهد برود
یا اینکه هزاران حرف و سخن دیگر
که آدم به خودش میگوید هروقت خواستی بروی آنها را به تو بگوید
یا اصلاً وقتی میخواهی بروی به تو بگوید آدم آن حرفها را
یا بهتر بگویم
تمام حرفهایی که در تمام جهانها در تمام زمان ها در تمام مکانها
یکی خواسته برود و یکی دیگر آن حرفها را به او گفته
تمام آن حرفها
حرف من هم هست
و البته حرف من اینها نیست
حرف من آن چیزی ست که نمیدانم چطور باید بگویمش
و اصلاً آیا باید بگویم؟
بله باید بگویم.
حرف من این است که ای مهربان، ای مهربانترین
ای لطافت
[ووی ووی]
پیوندهای تو ناگسستنیست
چون لطیف است
و این هم چون تو لطیفی
ای لطیفه
ای آخرین لطیفهی تمام زبانها
[ای ووووی ای وووی]
یعنی راستش میخواهم بگویم
نه که نخ تو در دست من باشد، که بخواهم بگویم وقتی میخواهی بروی، کجا میخواهی بروی؟
نه.
میخواهم بگویم وقتی میخواهی بروی،
از کجا به کجا میخواهی بروی؟
[دارم اینها را به خودم میگویم ها البته بیشتر]
[که یادم نرود]
بله.
چرا من اصلاً به وقتی که تو میخواهی بروی فکر می کنم؟
چرا فکر میکنم باید حتماً یک حرفی بزنم وقتی میخواهی بروی
مثل تمام آن حرفهایی که تمام آدمها در تمام جهانها در تمام زمانها در تمام مکانها
به آنهایی که میخواستهاند بروند، یا میخواهند بروند گفتهاند یا میگویند
چون اصلاً لازم نیست
خودم را میگویم و تو را
که اصلاً رفتن تو چیزی نیست که من بخواهم نگران آن باشم
چون تا وقتی که تو هستی،
من هم هستم
و وقتی که تو نیستی،
دو حالت دارد:
یا من هم نیستم،
که وقتی نیستم، نیستم دیگر.
نیست را چه به این حرفها؟
و یا هستم
که اگر هستم
یعنی تو هم هستی
که وقتی تو هستی، دیگر این حرفها برای چیست؟
من راستش تازه اینها را فهمیدهام
چون قبلاً فکر میکردم وقتی بخواهی بروی
و بروی
دیگر نیستی
و من بدون تو به گا خواهم رفت
در حالی که در بدترین حالت من هم بدون تو نیستم
و نیست به چه گایی میخواهد برود وقتی نیست؟
که حالا البته این خودش یک نکتهای دارد
که نکته اش در آن سؤالی ست که «از کجا به کجا می خواهی بروی؟»
و در آنجا که «پیوندهای تو ناگسستنی ست»
یعنی خلاصه اینکه تو هستی و من هستم،
که یعنی حالا هستیم
اگر بخواهی بروی
می خواهی بروی جایی که من نیستم؟
خب این ممکن نیست
چون آن پیوندها ناگسستنی ست
میخواهی جایی بروی که اینجا نیست؟
اجازه بده من از تو بپرسم،
اصلاً جایی که تو نیستی جاست؟
هست اصلاً همچین جایی؟
یعنی مثلاً تو یک جایی باشی و یک جای دیگری نباشی
بعد من در آن جایی باشم که تو نیستی؟
خب این ممکن نیست
چون اگر من هستم در یک جایی،
که یعنی تو هستی
چون من اینطوری شده که بدون تو نیستم
از اول هم اینطوری بوده
من تازه فهمیدهام
و وقتی من هستم و تو هستی،
دیگر چه کار به آن جاهایی دارم که تو نیستی؟
چون من هم آنجاها نیستم
و من با جایی که نیستم چه کار دارم؟
من با تو کار دارم
پس اگر هر جایی در جهان هست که من در آن هستم
یعنی تو هم در آنجا هستی.
حالا دقیقاً نمیدانم چطوری
اصلاً شاید هم اینطوریها نباشد.
نمیدانم،
شاید هم نه، باشد.
خدا بهتر میداند.